loading...
زیـــــتــون
zaytoon بازدید : 341 پنجشنبه 09 خرداد 1392 نظرات (0)

http://axgig.com/images/95505785759826616584.jpg

 

بلوز سفید تمیزوقشنگی با یک دامن سرخ تنش بود.جلوی آینه ایستاده بود وبا وسواس موهایش را
شانه می کرد.گفتم ː
 
 
گفت ːحرفش را نصفه گذاشت.موهایش را بافت و پشت سرش انداخت.
همین طور که با من حرف می زد صورتش را آرایش کرد.ملیح و زیبا شده بود.کم کم نگران شدم,
نکند مهمان دارد و من بی موقع مزاحمش شده ام.بین رفتن و ماندن مردد بودم که بوی عطر خوشی
فضا را پر کرد.
 
وقتی حسابی مرتب و خوش بو شد.آمدوکنار من نشست تصمیم گرفتم بروم.
گفتː
 
بعد به ساعتش نگاهی انداخت.ساعت 05ː12 دقیقه بود.سجاده نماز را پهن می کرد تازه فهمیدم
با چه کسی قرار دارد... .
 
برچسب ها داستان , جالب , حجاب ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
چت باکس زیتونی
عزیزم تو این چت باکس هرچقدر دوست داری
 با دوستات چت کن و دوستای جدید پیدا کن

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موزیک آرام بخش

    فلش پلیر نصب کن و موزیک رو گوش کن 



    آمار سایت
  • کل مطالب : 172
  • کل نظرات : 95
  • افراد آنلاین : 19
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 130
  • آی پی دیروز : 37
  • بازدید امروز : 163
  • باردید دیروز : 98
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 447
  • بازدید ماه : 447
  • بازدید سال : 12,449
  • بازدید کلی : 78,703
  • موزیک آنلاین
    https://rozup.ir/up/zaytoon/20131220214908_34549_30212170_256246110_moozik-logo.png