ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻣﻨﯿﺮﻩ ﻋﺎﺑﺪﯾﻨﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﯿﮑﯽ ﮐﺮﯾﻤﯽ
ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮔﺮﯾﻢ ﺧﺎﻧﻢ ﮐﺮﯾﻤﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﺶ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ
ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻮشی ﺮﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺩﻩ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﺴﺮﺵ ﻫﺴﺖ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ ﻭ ﮐﻠﯽ ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﺭﻓﺖ.
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﯽ ﺑﻮﺩ؟
ﮔﻔﺖ: ﻫﻔﺘﻪ ﭘﯿﺶ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﮑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﮐﺰ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﯽ ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻦ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻬﺸﺖ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺩﻟﺶ ﺑﺮﺍﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻣﺎﺩﺭﺷﻮ ﺍﺯﻡ ﺧﻮﺍﺳﺖ.
ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﻭ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻣﺎﺩﺭﺗﻪ.
بلوز سفید تمیزوقشنگی با یک دامن سرخ تنش بود.جلوی آینه ایستاده بود وبا وسواس موهایش را
شانه می کرد.گفتم ː
گفت ːحرفش را نصفه گذاشت.موهایش را بافت و پشت سرش انداخت.
همین طور که با من حرف می زد صورتش را آرایش کرد.ملیح و زیبا شده بود.کم کم نگران شدم,
نکند مهمان دارد و من بی موقع مزاحمش شده ام.بین رفتن و ماندن مردد بودم که بوی عطر خوشی
فضا را پر کرد.
وقتی حسابی مرتب و خوش بو شد.آمدوکنار من نشست تصمیم گرفتم بروم.
گفتː
بعد به ساعتش نگاهی انداخت.ساعت 05ː12 دقیقه بود.سجاده نماز را پهن می کرد تازه فهمیدم
با چه کسی قرار دارد... .
چت باکس زیتونی
عزیزم تو این چت باکس هرچقدر دوست داری
با دوستات چت کن و دوستای جدید پیدا کن
با دوستات چت کن و دوستای جدید پیدا کن
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
موزیک آرام بخش
فلش پلیر نصب کن و موزیک رو گوش کن
آمار سایت